پروفسور ریچارد نلسون فرای

 ترجمه مسعود رجب‌‏نیا
 

در بخش نخست این سخن ابن خلدون آمد که : بیشتر دانشمندان اسلامی  چه در علوم دینی و چه علوم عقلی،  ایرانی بودند و از این‌‏رو مصداق گفتار پیامبر(ص) پدید آمد که فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد، گروهی از مردم پارس بدان نایل می‌‏آیند.  در این بخش به نقش ایرانیان در سایر علوم توجه می شود

اندیشه‌‏های زرتشتی بی‌‏گمان در متفکران اسلامی مؤثر افتاده، به‌‏ویژه در آن ایرانیانی که به اسلام گرویدند. «معتزله» سخت وامدار اندیشه‌‏های زرتشتی بودند؛ ولی هیچ‌‏یک از نخستین معتزله ایرانی نبودند. بعضی از اندیشه‌‏های آنان چه بسا ضمن بحث و جدل ها به آیین زرتشتی درآمده باشد؛ اما معتزله مثال خوبی هستند از گسترش افکار اسلامی از سرچشمه‌‏های یونانی و بین‌‏النهرینی و ایرانی. معتزله خود را «اخوان‌‏الصفا» یعنی یگانگان و عدالت خواهان خوانده‌‏اند. اصول اساسی اعتقادات معتزله که بدان ها شناخته و معروف بودند، چیزهایی بود که به آزادی عمل یا آزادی در انتخاب خوب و بد و خیر و شر مربوط می‌‏شد. این البته همانند نظر زرتشتیان راست دین است؛ ولی هیچ حاکی از وامگیری نیست. معتزله نیز معتقد به تأویل اموری مانند پل (صراط) و نکیر و منکر و اعتقاداتی از این دست بودند.
 
ایران و تصوف
در زمینه تأثیرات و وام‌‏گیری های صوفیان یا عارفان نخستین نیز همین تردید وجود دارد. مثال دیرنشینان مسیحی و دیرهای غرب قلمرو خلافت چه بسا که در نخستین صوفیان تأثیر بر جای گذاشته باشد؛ ولی این امر با ایران مصداق نمی‌‏یابد که در مغرب آن اثری از تصوف نمی‌‏بینیم. شرق باز هم پنداری زادگاه گونه‌‏ای خاص از تصوف باشد که بایزیدبسطامی (متوفای ۱۶۲ق /۸۷۵م) نمونه برجسته آن است؛ اما وی نخستین صوفی ایرانی نبود و باید پیش از پرداختن به بایزید آنان را بررسی کنیم. زندگینامه ابراهیم ‌‏ادهم ‌‏بلخی (م۱۶۰ق/‌ ۷۷۷م) چنان همانند بوداست که تردید حاصل می‌‏شود که مبادا زندگی او را با سرمشق بودا طرح کرده باشند! به راستی آنچه از ریاضت‌های ابراهیم و مریدش شقیق ‌‏بلخی (م۱۹۶ق/‌۸۱۰م) مشاهده می‌‏کنیم، بیشتر رنگ بودایی دارد تا زرتشتی. با آنکه منابع ما درباره این صوفیان نخستین بسیار ناچیزند، باز می‌‏توان گفت که عرفان ایران انگیزه نخستین را از دیرنشینان بودایی و شاید از دیر بودایی«نوبهار» بلخ گرفته باشد.
شیخ شهاب‌‏الدین سهروردی اول (۶۳۲ق/۱۲۳۴م) پایه‌‏گذار یکی از فرقه‌‏های صوفیه از گروهی در خراسان یاد می‌‏کند که در غارهای دور از شهرها و آبادی‌ها به ریاضت می‌‏پرداختند: «اِشکفتیه». منابع از تأثیرات بودایی‌‏گری در رشد تصوف اسلامی ایران چیزی نمی‌‏گویند؛ ولی می‌‏دانیم به هنگام ورود اعراب، بوداییان در خراسان وجود داشتند. پس، از نظر تاریخی این برخوردها نه تنها ممکن، چه بسا که بسیار محتمل بوده است. به‌‏ طور کلی باید گفت که ایران در تصوف اسلامی آغازین، بیشتر به صورت عملی مؤثر واقع شد تا با نظریه‌‏پردازی؛ امری که بعدها با پیدایش صاحب‌‏نظران و سخنسرایان بزرگ دگرگون گشت.
هرگاه رفتار ابراهیم ادهم و مریدانش بسیار همانند دیرنشینان بودایی باشد، آنگاه افکار یا گفتار بایزید بسطامی مستدل‌‏تر ما را به تأثیرات هند در تصوف اسلامی رهنمون می‌‏شود. با آنکه دانش ما از اصول اعتقادات مکتب‌‏های عرفانی کهن‌‏تر بلخ ناچیز است، از بایزید اطلاعات بیشتری داریم. در اینجا مجال پرداختن به تحلیل گفتارهای صوفیان نیست؛ ولی جالب توجه است که بگوییم جامی در نفحات‌‏الانس می‌‏گوید که: «بایزید درباره فناء فی‌‏الله‌ از یک عارف سندی به نام ابوعلی چیزها آموخت» و عطار در تذکرۀالاولیاء می‌‏گوید: «بایزید با سلوک هندیان در راه خدا آشنا گشت.» 
بایزید نخستین صوفی مسلمانی بود که به تعبیر «فناء فی‌‏ا لله» پرداخت و توصیف او از طریقت برای دیگران سرمشق شد. از نظر تاریخی می‌‏توان گفت که بایزید نماینده خلاق یک مکتب تصوف شرقی است که بیشتر مدیون محیط ایرانی شرقی است که در آن برخاسته؛ اما تعیین اینکه ریشه این مکتب به هند می‌‏رسد، امری است دشوار. کافی است بگوییم که این جریان تصوف به فرهنگ اسلامی راه یافت و در دین و فلسفه آن تأثیر گذاشت. رفتارهای حلاج و دیگر صوفیان ماورای بحث ماست؛ اما تأثیر «مکتب خراسانی» منحصر به تصوف اسلامی نبود. بعدها شاعران بزرگ ایرانی در تصوف تأثیر کلامی گذاشتند.

دو مکتب فلسفی
یکی از دو مکتب کهن فلسفه، مکتب مشّاست که از آموزه‌‏های ارسطو ریشه می‌‏گیرد و بر آن است که برای یافتن حقیقت، «خرد» تنها معیار است. با ظهور جانشینان اشعری مانند ابوبکر باقلانی (م۴۰۳ق/ ۱۰۱۳م) کلام فلسفه راست‌‏کیشی سنی پدید آمد که حاکمان، به ویژه سلجوقیان از آن پشتیبانی می‌‏کردند. مکتب مشّاء آشکارا میراث یونانیان است. می‌‏گویند نخستین فیلسوف مشّایی یک ایرانی به نام ایرانشهری بود که البته از او چیزی جز نام نمانده است؛ اما نخستین فیلسوف مشّایی که آثارش برجاست، ابویعقوب کندی (م۲۵۲ق/ ۸۶۶م) است. مکتب مشائی که بخش کلانی از فلسفه اسلامی را در بر‏‌‏می‌‏گیرد، در اوج خلافت عباسی و با فیلسوفانی همانند فارابی و محمد زکریای رازی رو به پیشرفت گذاشت تا آنکه ابن‌‏سینا فلسفه عصر خویش را گردآورد. وی بخارایی است و در همدان وفات کرد و سراسر زندگی‌‏اش در قلمرو ایرانی گذشت. مکتب مشاء با حمله غزالی روبه ناتوانی نهاد و بعدها فیلسوفان اندلسی به ویژه ابن‌‏رشد به ابن‌‏سینا خرده گرفتند. در جهان عرب نیز نفوذ این مکتب رو به انحطاط گذاشت؛ ولی در ایران خواجه نصیر (م۶۷۲ق/ ۱۲۷۴م) آن را جانی تازه بخشید؛ به گونه‌‏ای که پیروانش در شرق تاکنون نیز هستند. فلسفه علمی افراد برجسته‌‏ای مانند میرداماد و ملاصدرا در زمان صفویه به ابن‌‏سینا می‌‏رسد؛ بنابراین فلسفه مشاء در ایران پایدار ماند.
همچنان‌‏که نوافلاطونیان نام خود را از استاد گرفتند، ولی اصول اعتقادی‌‏شان در طریقتی دیگر بود، مکتب ایرانی »اشراق« نیز نام و پایه‌‏اش از مشاییان گرفته شد، اما به راهی دیگر رفت. سهروردی (م۵۸۷ق/۱۱۹۱م) بر آن بود که عقل و ذوق باید همراه هم باشد. او اختلافات عقل‌‏گرایان و تصوف را برطرف کرد و آنان را آشتی داد و در این کار از بسیاری سنتهای گوناگون گذشته یاری جست؛ از جمله فرزانگان ایران باستان، تمثیل «نور و ظلمت» و «نیک و بد» در آیین زرتشتی. ظاهراً او برآن بود که همه خرَد کهن، جهانی و از آن سراسر دنیاست و باید در فلسفه‌‏ای نو گرد آید. جالب‌‏توجه است که یک فیلسوف اسلامی نسبتاً متأخر ایرانی، ریشه اندیشه‌‏های خود را در دو شاخه، یکی به افلاطون می‌‏رساند و دیگری به زرتشت. 
«فلسفه اشراق» جهان را مرکب از نور و ظلمت و اجسام تاریکی می‌‏داند که نور از ایشان نمی‌‏گذرد. جان یا روح از آسمان (شرق) می‌‏آید و پیوسته برسر آن است که به «غربت غربی» خویش بازگردد. چه بسا که سهروردی بعضی افکار و تمثیل‌‏‌‏ها را از زرتشت گرفته باشد، به‌‏‌‏ویژه نظریه مربوط به فرشتگان و اشراق یا کشف و شهود را. جالب توجه است که متفکری در قرن هفتم تمثیل‌‏های ایران باستان را در تعلیمات خویش از نو جان بخشد، به‌‏‌‏طوری که موجب نابودی‌‏اش در زندان حلب بشود!

ریاضیات‌
سهم ایرانیان در ریاضیات اسلامی شگرف است. بی‌‏گمان ایران وسیله انتقال بسیاری از دانش ریاضی هند بود و با آنکه نمی‌‏توان بر میزان خدمت ایرانیان در ریاضی حکم کرد، ولی کوشش آنان در این رشته فراوان است. در روزگار خلفا، کانون کوشش های علمی، بغداد بود. مأمون گروه کثیری از ریاضیدانان و منجمان را در دربار خویش گرد آورد که تقریباً همه آنان از شرق ایران بودند. شاید نام‌‏آورترین آنها محمد بن موسی خوارزمی (م‌‏‌‏‌‏حدود ۲۳۶ق/ ۸۵۰م) باشد که درباره جبر رساله‌‏ای نگاشت و چه بسا  نام algebra از کتاب «الجبر» او ریشه گرفته است. همچنان که واژه الگوریسم (algorism) به مفهوم «اعداد گویا» از نام خود این دانشمند مشتق شده است.
در روزگار مأمون سه برادر به نام بنوموسی موجب ترجمه متون علمی یونانی و پهلوی به عربی شدند. ابومشعر بلخی گذشته از منجم، ریاضیدان هم بود و بسیاری از آثارش را به لاتین ترجمه کرده‌‏اند و در اروپا با نام البومَسَر (Albumasar) مشهور است. سنت ریاضی در ایران با همت ابوعبدالله‌ محمد ماهانی (م حدود۲۶۱ق/ ۸۸۴ م) از مردم کرمان و ابوالعباس نیریزی (م۳۱۰ق/۹۲۲م) از شهری نزدیک تخت جمشید ادامه یافت. از اینان نام‌‏آورتر، ابوالوفاء بوزجانی (م۳۸۷ق/۹۹۷م) است که از قُهستان در شرق ایران برخاست. وی در مثلثات و به‌‏ویژه محاسبات تانژانت ابداعات فراوانی کرد. این فهرست را می‌‏توان ادامه داد تا بسیاری از ستارگان نسبتاً کم‌‏درخشش مانند خجندی که در حدود ۱۰۰۰م درگذشت و نیز دانشمند شهیر عمر خیام (م حدود  ۵۱۵ق / ۱۱۲۲م) را دربرگیرد. البته او منجم نیز بود و تقویم کهن ایرانی را اصلاح کرد. تقویم او را «جلالی» می‌‏خوانند که از تقویم گریگوری دقیق‌‏تر است. از ابوریحان بیرونی (م۴۴۰ق/ ‌۱۰۴۸م) نیز که از مردم خوارزم بود، باید یاد شود؛ زیرا او یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ جهان است. دانش دایرۀالمعارفی او از بسیاری نوشته‌‏های گوناگونش که برجای مانده، آشکار می‌‏شود. آثار او شامل موضوعات جغرافیا، زمین‌‏شناسی، ریاضی، نجوم و تاریخ می‌‏شود که متضمن بسیاری از اطلاعات فلسفی و دینی نیز هست.

هیئت
بازشناختن ستاره‌‏شناسی از اخترشماری در قرون وسطی  چه در اروپا و چه در شرق،  امر دشواری است. به ‌‏نظر می‌‏رسد در زمان ساسانیان ستاره‌‏شناسی رایج بود؛ چرا که ترجمه‌‏های بسیاری از کتاب‌های پهلوی به عربی در این موضوع در دست است و نیز جدول های نجومی رسمی در دربار ساسانی وجود داشت. ستاره‌‏شناسان ایرانی که به علم هیئت اسلامی خدمت کرده‌‏اند، بسیارند. در آغاز خلافت عباسی از وجود خاندانی آگاهیم که نسل اندر نسل در پایتخت جدید به علم خدمت فراوان کرده‌‏اند؛ خاندان بلندآوازه نوبختی که در پی افکندن شهر بغداد کوشش کردند. نه تنها بغداد جایگاه اجرای رصدهای ستاره‌‏شناسی بود، بلکه برای برپا داشتن مدرسه جندیشاپور در خوزستان نیز احمد نهاوندی در حدود سال ۸۰۰م به ترصید پرداخت. بر حسب روایات نخستین استرلاب را محمدبن ابراهیم الفزاری در حدود ۱۶۱ق/ ۷۷۷م ساخت و برادران موسی نیز در بغداد در ستاره‌‏شناسی فعالیت داشتند؛ همچنان که حبش‌‏الحسیب مروزی و ماهانی به رصد می‌‏پرداختند. با وجود رونق علوم در پایتخت عباسیان، شهرهای ایران نیز جایگاه فعالیت علمی بودند؛ مثلاً در بلخ ستاره‌‏شناسی به نام سلیمان بن عصمت سمرقندی به سال ۲۵۷ق/ ۸۷۱م در کار رصدگیری کوشش می‌‏کرد. بعدها در شیراز ستاره‌‏شناسی به نام عبدالرحمن صوفی  از مردم ری  حلقة اوج‌‏یابی اختراع کرد تا طول فصول را اندازه‌‏گیری کند.
چند ستاره‌‏شناس در زمان حکومت آل بویه فعالیت داشتند که از آن میان یکی ابوالفضل هروی بود که در  ۳۴۸ق /۹۵۹م  رصدگیری می‌‏کرد و دیگری ابومحمود خجندی است که زیج بزرگی ساخت. ابوالعباس احمد بن محمد فَرغانی (که در اروپا به Alfraganus مشهور است) و در زمان مأمون درخشید و محیط زمین را حساب کرد و دیگران و دیگران. سنت ریاضی پس از برافتادن عباسیان در ۵۵۶ق/ ۱۲۵۸م و روی کار آمدن مغولان، همچنان ادامه یافت. در مراغه زیجی بزرگ برای خواجه نصیر طوسی که رسالت استرلاب و بسیاری موضوعات دیگر ستاره‌‏شناسی نگاشته است، پی افکنده شد. بدین گونه در ستاره‌‏شناسی نیز مانند ریاضیات، دانشمندان ایرانی رهبری را به دست داشتند. این دانشمندان خود را ایرانی یا عرب نمی‌‏انگاشتند، بلکه خادم عالم اسلامی می‌‏پنداشتند.

پزشکی‌
در پزشکی، نام بُرزویه ـ رئیس پزشکان خسرو اول ساسانی ـ برجای مانده است و نیز از کارهای مدرسه جندیشاپور که پس از تباهی اُدسا، مرکز پزشکی بزرگی شد و همچنین بعد از ۴۸۹ م مرکز پزشکی بیزانس گردید، اطلاعاتی داریم. سنت پزشکی جندیشاپور در زمان اسلام هم ادامه یافت؛ زیرا از خاندان بُختیشوع که مسیحیان نَستوری بودند، اطلاع داریم که از این مرکز برخاستند و به چند تن از خلفای عباسی همچون طبیب مخصوص خدمت کردند. سازمان بیمارستان‌‏های اسلامی یا نظام بیمارستان‌‏ها گویا بر اساس الگوی ساسانی جندیشاپور برپا شده بود و آن را در بغداد و شیراز و جاهای دیگر تقلید می‌‏کردند. نخستین ایرانی مسلمانی که جایگزین پزشکان ایرانی مسیحی شد، احمدبن الطیب سرخسی (م۲۸۸ق/‌۹۰۰م) بود. همچنین یک پزشک ایرانی به نام سابور (شاپور) بن سهل (۲۵۶ق/۸۶۹ م) در جندیشاپور به سر می‌‏برد که نخستین متن را در پادزهرهای طبی به نام «اقراباذین» نوشت که بسیاری از آن تقلید کردند. 
با گذشت زمان در رشته پزشکی هم ایرانیان برتری یافتند. شاید برجسته‌‏ترین شخصیت در دوران های اخیرتر علی‌‏بن ربّن طبری باشد. وی در زمان متوکل کتابی در پزشکی پرداخت. دیگر از شخصیت‌‏های بزرگ این رشته، محمدبن زکریای رازی (م۳۱۲ق/ ۹۲۴م‌) است و علی  ‌‏بن العباس المجوسی (م۳۸۴ق/۹۹۴م) و ابن سینا بود. همه اینان هم به پزشکی می‌‏پرداختند و هم در رشته‌‏های دیگر صاحب‌‏نظر بودند و نیز در پزشکی تألیفاتی داشتند. البته بسیاری دیگر بودند مانند جرجانی و قمری؛ ولی چهار تن سابق‌‏الذکر در تاریخ پزشکی بسیار برجسته‌‏تر بودند. رازی در ری رئیس یک بیمارستان بود و سپس به بغداد رفت تا بیمارستانی را در پایتخت سرپرستی کند. گویند وی بزرگترین پزشک بالینی (کلینیکی) در اسلام بود و آثارش را به‌‏‌‏‌‏لاتینی ترجمه کرده‌‏اند. مجوسی، اهوازی بود و کارش دارای نظم و سازمان است و او از رازی به سبب بی‌‏ترتیبی در کارهایش خرده گرفته است. ابن سینا در پزشکی به سبب تألیف پرارج «قانون» که اثری عظیم در اروپای قرون وسطی برجا نهاد، مشهور است. مشاهدات بالینی او بسیار عالی بود. وی آنها را با دانش دوران گذشته آمیخت و قانون را که دایرۀالمعارف پزشکی است و تا مدتهای مدیدی در میان پزشکان شرق نزدیک و اروپا پایگاه بلندی داشت، نگاشت. جالب توجه است که پس از ابن سینا، پزشکی پیشرفت نکرد و چون این علم سخت مورد علاقه مردم است، بعدها کتاب‌های پزشکی را در ایران به فارسی می‌‏نوشتند نه عربی. تألیفات بعدی چندان چیزی بر مطالب شاهکاری ابن سینا نیفزود!    
  ادامه دارد
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی